tisdag 9 november 2010

رنگ در زندگي شهلا جاهد -جنبش اعتراضي عليه اعدام٬ اميد در زندگي شهلا و نگاهي به فيلم مستند "کارت قرمز"-مينا احدي (فيلم کارت قرمز)

رنگ در زندگي شهلا جاهد

جنبش اعتراضي عليه اعدام٬ اميد در زندگي شهلا

و نگاهي به فيلم مستند "کارت قرمز"

http://www.rowzane.com/0000_m_e/0m_e_2006/2611/E06-MinaAhadi.htm

فیلم شهلا جاهد:

فیلم کارت قرمز:

فیلم سفر شهلا که در تیتراژ کارت قرمز پخش می‌شود، دقیقا یک هفته قبل از وقوع قتل است و با این کار می‌خواستیم حس زندگی را که در شهلا وجود داشت منتقل کنیم و اینکه چطور فکر می‌کند.

http://www.youtube.com/watch?v=btmIeE8XvrU

http://www.youtube.com/watch?v=qBAHHu6XP3k

http://www.youtube.com/watch?v=RQZqqD9v_Ek&feature=related

http://www.youtube.com/watch?v=9O7Sqtaggfg&feature=related


رنگ در زندگي شهلا جاهد

جنبش اعتراضي عليه اعدام٬ اميد در زندگي شهلا

و نگاهي به فيلم مستند "کارت قرمز"

مینا احدی

minaahadi@aol.com

با عجله روز جمعه اول دسامبر بعد از يک جلسه سخنراني در مورد اوضاع عراق و موقعيت پناهندگان در آلمان ٬ به ايستگاه مرکزي قطار ميرويم. من و رابعه آشتا بايد بتوانيم فردا صبح ساعت ١۰ در آمستردام باشيم. براي ديدن فيلمي مستند در مورد دادگاههاي شهلا جاهد.

شهلا جاهد را از روزي که اسمش در رسانه ها علني شد٬ مي شناسم. وقتي اولين بار سرنوشت او را خواندم و اينکه دوست دختر يک فوتباليست معروف و متاهل بوده ٬ با خودم گفتم اين يک کيس مهم است. ما به اين ماجرا وارد ميشويم و از اول برايم روشن بود که اين سرنوشت و اين پرونده با کبرا رحمانپور و يا فاطمه حقيقت پژوه و افسانه نوروزي فرق دارد. اين يک زن است که وارد رابطه اي شده که در سطح افکار عمومي ممکن است با حساسيت و عکس العمل منفي روبرو شود. و اولين بار که با يک نفر از خانواده لاله سحرخيزان حرف زدم همين حرف را شنيدم. (اين يک زن " خراب" است و حقش است که کشته شود....)

بعد از بررسيهاي لازم بايد در اين ماجرا وارد ميشديم و براي نجات شهلا کاري ميکردیم٬ تا عليه قتل عمد دولتي٬ عليه تحقير وتوهين به شهلا و عليه رفتار و عکس العمل عقب مانده به او نيز مبارزه کنيم. بويژه ديدم که حکومت اسلامي اين زن را مثل پرنده کوچکي در ميان دستهايش گرفته و ميخواهد او را له کند. او را که ميتوانستند با تکيه بر همين عقب ماندگي راحت به قتل برسانند و پرونده را فيصله يافته تلقي کنند. شهلا ميتوانست قرباني خاموش اين پرونده باشد. کما اينکه در اداره آگاهي به او گفته بودند که قوه قضاييه از ما يک قاتل ميخواهد و ما الان ترا در دسترس داريم پس اعتراف کن که قاتل تو هستي. او خودش در دادگاه ميگويد "اعتراف به قتل کردم چرا که در اداره آگاهي بودم. الان اگر ميخواهيد اعتراف کنم که قاتل مادر شوهر کبرا رحمانپور٬ و قاتل همه کساني هستم که در زندان اوين هستند. مرا به اداره آگاهي ببريد٬ و با فشار بگوييد تو قاتلي٬ تو قاتلي٬ تو قاتلي. منهم ميگويم من قاتلم٬ من قاتلم ٬ من قاتلم.

بعد از ظهر همين امروز که در سالن سينما سيتي شماره دو در مرکز شهر آمستردام فيلم را نگاه ميکنيم٬ بايد با عجله به شهر کلن آلمان برگردم. ساعت 6 عصر شنبه ٢ ماه دسامبر٢۰۰۶ مراسم پانزدهمين سالگرد تشکيل حزب کمونيست کارگري ايران است. ١۵ سال قبل اين حزب تشکيل شد و امروز من هم در شهر کلن آلمان٬ همراه با مصطفي صابر سخنران مراسمي هستم که در مورد اين حزب و جايگاه و نقش آن است.

اما قبل از حرکت به سمت کلن در آمستردام بهمراه دوستانم ٬ فعالين کميته عليه اعدام و کادرها و اعضا حزب کمونيست کارگري ايران٬ با پريسا پوينده٬ رابعه آشتا و بهمن خاني روز تشکيل حزب را در سينما يي در شهر آمستردام با ديدن فيلم شهلا جاهد آغاز ميکنيم.

در صفحه بزرگ سينما شهلا جاهد را مي بينم. اين يک فيلم مستند است و در آن هنرپيشه خود شهلا است. دختر جوان و شاد و شنگولي که رانندگي ميکند و بي خيال آواز ميخواند. دختر عاشقي که در اطاق کوچکش با ناصر محمد خاني زندگي مخفي ميکند و وجودش سراپا عشق به اين فرد است. دختر جوان و شاد و شنگولي که وقتي محمدخاني از شهداي انقلاب اسلامي و غيره حرف ميزند٬ پوزخند ميزند و ميگويد اين حرفهاي عجيب را نزن٬ مگر ميخواهي جمهوري اسلامي را تبليغ کني که اينطوري حرف ميزني. در بخشهايي از فيلم که در مورد زندگي او قبل از اين وقايع است٬ شهلا دختر آزاد و مدرني است که براي حکومت و قوانين و سنتهاي آن٬ تره خرد نميکند. اما اين دختر به يکباره وارد گردبادي ميشود که تا يک قدمي مرگ او را ميبرد.

فيلم نشان ميدهد که يک روز بعد از انجام قتلي هولناک در خانه محمدخاني و کشته شدن لاله سحرخيزان همسر محمد خاني٬ شهلا دستگير ميشود و مثل پرنده اي پرپر ميزند و روزهايي در اداره آگاهي زنداني میشود. سپس شهلاي تکيده٬ شهلاي پير شده٬ شهلاي در هم شکسته را مي بينيم که به جای چاقو چوبي دستش داده اند و او را وادار ميکنند که در يک فيلم صحنه سازي قتل را نشان دهد که چگونه لاله را کشته است!؟ او با نگاهي سرگردان و بهم ريخته نشان ميدهد که چگونه مرد هيکل داري که به جاي لاله در تخت خوابانده اند٬ را ميکشد. اين صحنه سازي در فيلم از جلو چشمان ما ميگذرد و صحنه هاي بعدي ميايند و....

در ايران خبر اين واقعه در دهها روزنامه چاپ ميشود٬ نگاهها متوجه اين پرونده است و شهلا در دادگاهي ديگر در حاليکه در يک قدمي مرگ است و در حاليکه همه صحنه ها و همه کارهاي پشت پرده و همه شرايط آماده است که او را به دار بکشند و اين ماجرا را فيصله دهند٬ از شدت اين بيرحمي و از شدت استيصال حالش بهم ميخورد٬ استفراغ ميکند و در حاليکه رعشه عصبي دارد ميگويد: "الان که روز آخر زندگيم است٬ يکبار ديگر ميگويم من قاتل نيستم. مرا با يک تلفن به محل قتل فراخواندند. من قدرت جسمي و روحي اين قتل را نداشتم. من و لاله هر دو قرباني هستيم"!

در ايران همه از يک باند پشت پرده و احتمال دست داشتن حکومتي ها در اين پرونده حرف ميزنند. گفته ميشود پشت پرده پول و امکانات خرج ميشود که شهلا بعنوان قاتل به چوبه دار سپرده شود و شهلا ميرود که قرباني يک توطئه شود.

در سينما سیتی٬ شماره ٢ در شهر آمستردام من و دوستانم٬ پشت صحنه اين فيلم را نيز در ذهنمان مرور ميکنيم. دادگاههاي اول شهلا٬ در اين روزهايي که شهلا نا اميد و در مانده است و از اينهمه ظلم و جنايت و بي حقوقي و بي حرمتي حالش بهم ميخورد و رعشه عصبي ميگيرد بياد مياورم که آن هنگام٬ ما در خيابانهاي پاريس و کلن و فرانکفورت و برلين٬ استکهلم و يوتبوري و اوتاوا و ونکوور و .... در خيابان بوديم. هزاران اعلاميه در هوا چرخ ميخورد٬ دهها مقاله نوشته ميشود و ملاقات و مذاکره ميکنيم و بر عليه افکار و عقايد عقب مانده و در دفاع از حرمت و حقوق انساني شهلا و شهلاها با جان و دل مي جنگيم . لحظاتي بر روي پرده سينما ٬ سياهي و بي افقي است و اما يک دادگاه ديگر و صحنه های ديگر می آید .

در همین ایام بود که ما در هر جا که امکانش بود٬ به خيابان رفته و با صداي بلند عليه قتل عمد دولتي و اعدام فرياد زدیم. يک جنبش قوي اجتماعي در ايران و در دنيا به ياري شهلا و کبرا و نازنين و سينا آمد و اينجا در سينما سيتي شماره ٢ ما جایگاه اين جنبش را و تاثیراتش را بر چهره و اعتماد به نفس شهلا در صحنه و پشت صحنه نظاره ميکنيم.

اما جلسه بعدي دادگاه٬اين بار شهلا لباس سياه بر تن ندارد. روسري رنگي و گلدار و زرد رنگي بر سر دارد. لباسش رنگي است و چادر سياه را روي يک دستش انداخته است. روسري مثل يک شال که براي مدل است بر سر کشيده است. موهايش از زير روسري بيرون آمده٬ سرش را کاملا با سشوار مدل داده و آرايش کرده٬ ماتيک کم رنگي زده و چشمهاي آرايش کرده اش جذابيت خاصي پيدا کرده است. شهلا آبي زير پوستش رفته و نگاهش روشن و مستقيم است. وقتي صدايش ميکنند که پشت ميز برود و به سوالات قاضي پرونده پاسخ بدهد٬ با اعتماد بنفس بلند ميشود. شهلا صاف راه ميرود و لبخندي به جمع عظيم خبرنگاراني مي زند که با در دست داشتن دوربين وقلم و کاغذ او را احاطه کرده اند.

اين دادگاه سوم شهلا است. و او با انگشت سبابه قاضي را نشانه ميرود و روان پشت سر هم صحبت ميکند. او در سخنان طولاني و با احساس خود٬ دستگاه قضايي و حکومت را به محاکمه ميکشد و کاملا همه سيستم را کوچک ميکند. قاضي فرد توسري خورده و کوچک شده اي است که فقط لبخند ميزند و استدلالی ندارد و حرف زيادي برای گفتن ندارد. شهلا با اعتماد بنفس ميگويد "اين رفتار شما غير انساني است شما حق نداريد با من اين رفتار را بکنيد. پرونده مشکل دارد. پيگيري لازم نميشود ومن نميگذارم اين چنين با من رفتار شود". صداي شهلا بلند و بلند تر ميشود و جثه کوچکش همه پرده سينما را ميگيرد چشمهاي زيبايش اين بار برق ميزند او مدعي و قاضی متهم است. او ادعا دارد. او حق دارد و حرف ميزند و لحظه به لحظه دادگاه٬ خبرنگاران که بيشترشان زن هستند٬ از او مثل هنرپيشه هاي معروف سينما عکس ميگيرند. شهلا در اين جلسه با شهلاي روز اول با شهلاي بعد از اداره آگاهي و باشهلاي يک روز قبل از ابلاغ حکم اعدام٬ بسيار تفاوت دارد. رنگ به زندگي شهلا وارد شده است. رنگ لباسش٬ رنگ روسريش٬ رنگ لبانش و چشمهايش و رنگ زندگي و اميد و رنگ اعتماد به نفس و پشت گرمي اش را ميشود ديد.

شهلا ميداند که بدليل يک جنبش عظيم اجتماعي و مبارزات گسترده در ايران و در دنيا است که زنده است٬ که حرمت دارد٬ که راحت نتوانستند قرباني اش کنند. او ميداند که امروز در دنيا بسيار معروف است و اينرا نيز ميداند که همين جنبش و اعتراضات گسترده باعث شده است که حکومت اسلامي در چند سال اخير دست به عصا راه برود. شهلا ميداند که امروز او سمبل اعتراض به اعدام است و به قول خودش٬ ميداند که انسانهاي بزرگي در دنيا او را کمک ميکنند.

بعد از دیدن فیلم و تغییرات جدی در قیافه و اعتماد به نفس شهلا ما از سینما بیرون می آییم و با عجله به طرف کلن حرکت میکنیم. وقتی که به کلن میرسیم با يک تاکسي خودمان را به محل سالن گرامیداشت سالروز تشکیل حزب کمونیست کارگری ميرسانيم. جمعيت زيادي در سالن است و مصطفي صابر سخنراني ميکند. فيلمي را که غلام اکبري ساخته نشان ميدهند و من اینبار نه خود شهلا که عکسهاي او را در اين فيلم مستند در دست فعالین علیه اعدام میبینم. این فیلم هم مثل فیلم "کارت قرمز" مستند است. در مورد فعاليتهاي حزب کمونيست کارگري ايران و چهر ه ها و فعالين اين حزب است. این فیلم را هم با ولع نگاه ميکنم زیرا این فیلم و فیلم کارت قرمز در مجموع یک تصویر واقعی و کاملتری از یک دوره و زمان خاص را بیان میکنند.

در شهرهای اروپا و آمریکا و ترکیه و.... چهره های مصمم و شناخته شده ای از حزب کمونیست کارگری را میبینیم که براي نجات جان انسانهای در بند و محکوم به اعدام و برای تغيير صحنه دادگاه سوم شهلا کوشش کردند. من با خودم فکر ميکنم اگر این فیلم همه فعاليتهاي يکسال ما را بر عليه حکم اعدام شهلا و احکام اعدام نشان ميداد٬ فيلم چندین ساعته مستندی ميشد.

فيلم کارت قرمز و فيلم سخنرانيها و قيافه هاي زيبا و دوست داشتني عزيزاني را که در سراسر دنيا عليه حکم اعدام شهلا فعاليت کرده اند٬ را بايد يکجا نشان داد. اين دوفيلم را بايد همزمان نشان داد.

شهلا ميداند که کساني در دنيا شب و روز دنبال اين ماجرا ميدوند. ولي نميداند که همه اين افراد چه اسمي دارند و چه قيافه اي و چه احساس و سرگذشتي ٬ و چه نيرويي آنها را وادار ميکند که شبانه روز بدوند٬ در سرما و گرما به خيابان بيايند و در همه عرصه ها از او و هم بندانش دفاع کنند. من يک روز که شهلا نجات پیدا کند به او خواهم گفت: جنبشي که ترا نجات داد٬ مردمي که در دنيا از تو دفاع کردند٬ مردمي که در ايران از تو دفاع کردند٬ بيش از هر چيز از جرياني و حزبي تاثير گرفتند که اسم آن حزب کمونيست کارگري ايران است.

به اميد روزي که شهلا از زندان آزاد شود و در مقابل خودش به او بگويم که جرياني که به ما نيرو ميداد٬ عاملي که باعث ثابت قدمي ما ٬ اعتماد به نفس خود ما و ايمان ما به درستي راهمان بود٬ يک حزب مهم است. حزب کمونيست کارگري ايران. حزب منصور حکمت. حزبي که انسان در محور توجه اوست٬ حزبي که همين امروز مشغول ايجاد تغيير در زندگيهاست٬ حزبي که به قدرت نرسيده در دادگاههاي حکومت اسلامي نقش اول را بازي ميکند و از انسانهاي له شده٬ قهرمانان نامداري ميسازد. شهلا و کبرا و نازنين از اين نمونه ها هستند. حزبي که به زندگي شهلا رنگ هديه کرد و به قلب کبرا نور اميد بازگرداند. و.....

گرامي باد پانزدهمين سالگرد تشکيل حزب کمونيست کارگري ايران

زنده باد انسانيت انسان

مينا احدي

۴ دسامبر ٢۰۰۶

www.minaahadi.com

minaahadi@aol.com

00491775692413







Inga kommentarer:

Skicka en kommentar