انترناسيونال ۲۸۲ (بهمن ١٣٨٧)
اين نوشته برمبناي بخشي از يک سخنراني در جلسه هفتگي اينترنتي تنظيم شده است
موضوع بحث ما انقلاب ۵۷ و وجوه تشابه وتفاوت آن با انقلاب آتي است، منتهي ابتدا لازمست به اين سئوال بپردازيم که آيا اصولا انقلابي در راه هست؟ از کجا و چطور ميتوانيم پيش بيني کنيم که در ايران انقلابي بوقوع خواهد پيوست؟!
آيا انقلابي در راهست؟
روشن است که سياست جزء علوم دقيقه نيست و نميتوان با اطمينان کامل از وقوع يا عدم وقوع يک تحول اجتماعي- سياسي نظير انقلاب سخن گفت. اما ميتوان روند اوضاع و سير تحولات و شرايط عمومي سياسي و اجتماعي و بخصوص نقش احزاب و جنبشها بر متن اين شرايط سياسي و اجتماعي را مورد بحث و بررسي قرار داد و در اين سطح سئوال "آيا انقلابي در افق هست" سئوالي کاملا مربوط و موجه و قابل پاسخگوئي است. طرح و پاسخگوئي به اين سئوال بخصوص از اين نظر حياتي است که اگر زمينه هاي سياسي و اجتماعي شکل گيري يک انقلاب وجود داشته باشد آنوقت مساله وقوع يا عدم وقوع انقلاب تماما به عملکرد نيروها و احزاب و جنبشهاي سياسي و حتي افراد و شخصيتها گره ميخورد. و به همين خاطر است که احزاب و نيروها و شخصيتهاي سياسي بنا بر منافع طبقاتي و اهداف سياسي معيني که نمايندگي ميکنند به سئوال آيا انقلابي در راهست پاسخ ميدهند. ( اين هم يگ تفاوت ديگر با علوم طبيعي است. يک محقق فيزيکدان به موضوع مورد مطالعه اش بيطرفانه برخورد ميکند اما در عرصه سياست هيچکس بيطرف نيست).
ابتدا لازمست بر اين تاکيد کنيم که انقلاب يک امر اختياري و انتخابي نيست که به خواست و تمايل افراد و يا احزاب بستگي داشته باشد. انقلاب قبل از هر چيز يک ضرورت عيني است، ضرورت عيني در جامعه اي که از يکسو در آن فقر و تبعيض و بيحقوقي بيداد ميکند و از سوي ديگر هر اعتراض و مخالفتي با سرکوب و بازداشت و زندان و شکنجه و اعدام روبرو ميشود. چنين جامعه اي، مانند ديگ بخاري که همه منافذش را بسته اند و مدام آتش زيرش را تند تر ميکنند، بالاخره منفجر خواهد شد.
امروز جامعه ايران دقيقا در چنين وضعيتي قرار دارد. اما اينکه آيا بر متن اين شرايط انقلابي رخ خواهد داد ( و نه مثلا يک شورش و عصيان کور) و بخصوص اينکه آيا انقلاب پيروز خواهد شد و يا شکست خواهد خورد همانطور که اشاره کردم تماما به نقش نيروها و احزاب و جنبشهاي سياسي موجود بستگي پيدا ميکند.
در سطح سياسي پاسخ ما به سئوال آيا انقلابي در راه است مثبت است چون انقلاب را تنها راه رهائي از شر جمهوري اسلامي و رسيدن به يک جامعه آزاد و برابر و مرفه ميدانيم. ميگوئيم انقلاب ميشود چون ميخواهيم انقلاب بشود. چون ميخواهيم انقلاب را تدارک ببينيم، آنرا سازمان بدهيم و رهبري کنيم و به پيروزي برسانيم. و اين البته بهيچوجه امري ارادي و دلبخواهي نيست. در آمريکا و يا عربستان سعودي، حتي اگر يک نيروي انقلابي مثل حزب ما وجود داشته باشد، نميتواند از تدارک و سازماندهي انقلاب سخن بگويد اما در ايران جمهوري اسلامي حتي خود حکومت نگران تکرار ۱۸ تير است و مانور سرکوب انقلاب سازمان ميدهد. حتي ضد انقلابيون هم ميدانند جامعه آبستن يک انقلاب عظيم است. لنين ميگويد انقلاب در شرايطي رخ ميدهد که رژيم نتواند حکومت کند و مردم نتوانند تحمل کنند. و اين به عينه وصف حال شرايط امروز جامعه ايران است.
تا آنجا که به درماندگي حکومت مربوط ميشود سالها است که جمهوري اسلامي با يک بحران عميق و مزمن سياسي و اقتصادي و اجتماعي مواجه است و ما امروز انعکاس اين وضعيت را در بهم ريختگي کامل صفوف رژيم و خود افشاگريهايشان از دزديها و کلاشيهاي يکديگر مشاهده ميکنيم.
حتي دارند از حذف ولي فقيه شان از قانون اساسي صحبت ميکنند! يک روز براي جلوگيري ازانقلاب و بقول خودشان "جلوگيري از تکرار ۱۸ تير" مانور نيروها انتظامي براه مياندازند و روز بعد، بعد از ناکامي در ارعاب مردم، اعلام ميکنند طرح امنيت اجتماعي اشتباه بوده است! يک روز دزديهاي يکديگر را رو ميکنند و براي همديگر خط و نشان ميکشند و يک روز در مورد حضور شبح لنين و گسترش مارکسيسم در دانشگاهها بيکديگر هشدار ميدهند. جمهوري اسلامي هيچ زمان مانند امروز زبون و درمانده و مستاصل نبوده است.
از سوي ديگر در سطح جامعه و ميان مردم مدتها است موضوع "خلاص شدن از شر آخوندها" نقل محافل است. مردم بارها در اعتراضاتشان رو در روي حکومت قرار گرفته اند و اعلام کرده اند "آزادي انديشه با ريش و پشم نميشه"، اعلام کرده اند "حکومت اسلامي نميخوايم نميخوايم"، و اعلام کرده اند "سيد علي پينوشه ايران شيلي نميشه"!
براي مردم سئوال اصلي اينست که چگونه ميتوان از شر اين حکومت خلاص شد. بعبارت ديگر مدتها است مساله قدرت سياسي و موضوع ماندن و نماندن رژيم به مرکز توجه جامعه تبديل شده است. مردم نه تنها در ابعاد وسيع توده اي از رژيم متنفر هستند بلکه آستين بالا زده اند که اين حکومت را کنار بزنند و اين واقعيت در هر فرصتي که مردم براي اعتراض بدست مي آورند، نظير ۱۶ آذر و يا اول مه و ۸ مارس و حتي چهارشنبه سوري و غيره، بروشني خود را نشان ميدهد.
در جامعه، بخصوص در جنبش کارگري و در ميان زنان و جوانان و دانشجويان، اعتراضات وسيعي وجود دارد که گرچه در اکثر اين حرکتهاي اعتراضي صريحا شعار سرنگوني مطرح نميشود ولي خواست و شرکت مردم درگير در اين مبارزات و مضمون اين مبارزات عملا خلاصي از شر حکومت است. کارگري که اعتصاب ميکند ( و امروز اين اعتصابات بسيار هم وسيع است) خودش را صرفا با کارفرما روبرو نميبيند بلکه با حکومت درگير ميشود، کارگران در برابر حراست و شوراهاي اسلامي و ديگر نيروها و ارگانها سرکوبگر رژيم رودررو و سينه به سينه ميايستند و خواستهايشان را مطرح ميکنند.
اين تقابل با حکومت در مبارزات دانشجويان صريح تر و مستقيم تر خود را نشان ميدهد. در همين اعتراضات ۱۶ آذر گذشته دانشجويان شعار " فاشيست برو گم شو" و " مرگ بر ديکتاتور" و " سيد علي پينوشه ايران شيلي نميشه" را مطرح کردند. و يا قبل از آن شورش جوانان آريا شهر را داشتيم که اعلام کردند "حکومت اسلامي نميخواهيم نميخواهيم".
مضمون مشترک و اصلي همه اين اعتراضات و اعتصابها اينست که جمهوري اسلامي بايد برود.
اين جنبش وسيع و سابقه داري است که حزب ما آنرا جنبش سرنگوني طلبانه مينامد. اين جنبش گاهي شدت ميگيرد و بصورت شورشهاي شهري ظاهر ميشود و با تظاهرات "مرگ بر جمهوري اسلامي" و "سوسياليسم بپا خيز براي رفع تبعيض" ( که از جمله در تجمع اعتراضي معلمان در دوسال قبل مطرح شد)، و يا شعار "حکومت اسلامي نميخواهيم" خودش را نشان ميدهد و گاهي هم محدودتر و بطـئي تر، به شکل اعتصابات مطالباتي و يا مقاومت هر روزه زنان عليه حجاب، بروز پيدا ميکند ولي در هرحال اين يک جنبش وسيع عليه حکومت است که مدام در حال پيشروي است.
عامل ديگري که افق انقلاب را در چشم انداز قرار ميدهد حاشيه اي شدن نيروها و سياستهائي است که به نحوي سازش و مدارا با حکومت و يا جناح و بخشي از حکومت را تبليغ ميکنند. جامعه بعد از تجربه خاتمي و دو خرداد به شدت راديکاليزه شده است و در مقابل کل حکومت قرار گرفته است. ديگر خط استحاله و تغييرات تدريجي و دل بستن به اين يا آن جناح حکومتي جايگاهي در ميان مردم ندارد. و اين عبور از سياستهاي نوع دو خردادي به معناي جا باز کردن افق انقلاب و سرنگوني کل حکومت و نظام حاکم در افکار عمومي است. از اين نقطه نظر ميتوان گفت که تجربه اجتماعي توده مردم ( مشخصا در قبال پديده دوخرداد) زمينه و فضاي سياسي جامعه را براي يک نقد و اعتراض عميق راديکال و انقلابي فراهم کرده است.
اگر مجموعه اين شرايط را در کنار بحران اقتصادي فزاينده و رسوائي حکومت بعنوان يک رژيم سرتا پا فاسد و دزد و جنايتکار قرار بدهيم آنوقت با جرات ميتوان اعلام کرد که جامعه ايران در آستانه يک انقلاب عظيم قرار گرفته است.
وجوه تشابه انقلاب آتي با انقلاب ۵۷
انقلابي که در راهست شباهت چنداني به انقلاب ۵۷ نخواهد داشت. تنها در يک سطح عمومي، همانقدر که همه انقلابها بالاخره وجوه مشابهتي دارند که باعث ميشود آنها را انقلاب بناميم، انقلاب آتي نير به انقلاب ۵۷ شبيه خواهد بود. از نظر شکل و شيوه تحولات در انقلاب آتي نيز مانند انقلاب ۵۷ توده هاي وسيع مردم شرکت خواهند داشت و تظاهراتها و اعتصابات توده اي شکل خواهد گرفت. انقلاب يعني اعمال اراده توده عظيم مردم و انقلاب آتي در ايران نيز چنين خواهد بود.
از نظر مضمون مساله محوري انقلاب آتي مانند انقلاب ۵۷ قدرت سياسي است. آنچه يک تحول اجتماعي را به يک انقلاب تبديل ميکند وسعت جمعيت و گستردگي شرکت کنندگان در اعتراضات و اعتصابات نيست بلکه مضمون و خواست آنست. انقلاب يعني تحولي که مردم با خواست سرنگوني حکومت موجود به صحنه ميآيند و تا سرنگوني حکومت از مبارزه دست نميکشند. در انقلاب ۵۷ شعار "مرگ برشاه" اين اعتراض و نه عمومي مردم به حکومت را بيان ميکرد و امروز شعار "حکومت اسلامي نميخواهيم نميخواهيم" ميتواند و ميرود که چنين نقشي ايفا کند. خواست سرنگوني حتي ميتواند در شعار عليه خامنه اي و يا ولي فقيه بيان شود. همانطور که معني واقعي وعملي شعار مرگ بر شاه سرنگوني کل نظام سلطنت بود هر شعاري عليه ولي فقيه نيز به معني سرنگوني کل نظام جمهوري اسلامي است. (شعار "سيد علي پينوشه ايران شيلي نميشه" از چنين قابليتي بر خوردار هست). جمهوري اسلامي بدون ولي فقيه مانند نظام سلطنتي منهاي شاه خواهد بود. نيروهائي نظير جبهه ملي و نهضت آزادي که در دوره انقلاب ۵۷ شعار "شاه سلطنت کند نه حکومت" را مطرح ميکردند در واقع خواستار حفظ آن نظام بودند. همان نيروها امروز خواهان جمهوري اسلامي منهاي ولي فقيه هستند! اينبار ميخواهند "رهبر" فقاهت کند و نه ولايت و نطام اسلامي برجا بماند! شرايط عوض شده است اما خط و سياست ضد انقلاب همان است!
جنبه ديگر شباهت شرايط امروز به دوران انقلاب ۵۷ آمال و خواست مردم و لذا مضمون انقلابي است که در ايران شکل ميگيرد. خواست مردم در انقلاب ۵۷ آزادي و برابري و رفاه بود. مردم اين خواست خود را با شعار مرگ بر شاه اعلام ميکردند. مرگ بر شاه از نظر توده مردم بمعناي امحاي اختناق و فقر و تبعيض و بيحقوقي بود. توده مردم به اين دلايل عليه حکومت شاه انقلاب کردند اما اين خواستها متحقق نشد. دقيقا به اين دليل متحق نشد که يک جريان ارتجاعي و ضد انقلابي يعني خميني و جنبش اسلامي هم در اپوزيسيون وجود داشت که بدلايلي کاملا متفاوت و صد و هشتاد درجه مغاير با دلايل مردم با حکومت شاه مخالف بود. خميني همانطور که در خرداد سال ۴۲ اعلام کرد، بدليل اصلاحات ارضي و دادن حق راي به زنان ( که آنرا رواج فحشا ميدانست) و رواج بيحجابي و فرهنگ غربي و دلايل ارتجاعي ديگري از اينقبيل با شاه مخالف بود. اين جريان ارتجاعي در غياب يک نيروي رهبري کننده و واقعا انقلابي که خواستهاي آزادي خوهانه و برابري طلبانه مردم را نمايندگي کند، توانست رهبري انقلاب را بدست بگيرد و آنرا به شکست بکشاند. دولتهاي غربي که دقيقا ظرفيت و پتانسل چپ و آزاديخواهانه انقلاب مردم را ميشناختند خميني و اسلاميون، يعني ارتجاعي ترين نيرو و شخصيت اپوزيسيون شاه را از کنج تاريخ بيرون کشيدند و بر تارک جامه نشاندند. در نتيجه انقلاب گرچه شاه را برکنار کرد، اما نتوانست هيچيک از خواستهاي انساني و برحق مردم را برآوره کند و بهمين دليل امروز هم همان خواستها و آمال و آرزوها، اين بار در قالب شعار مرگ بر جمهوري اسلامي ، مضمون حرکات اعتراضي امروز و انقلاب فرداي مردم را تشکيل ميدهد.
اينها رئوس شباهتهاي انقلاب آتي و انقلاب گذشته در ايران است که همانطور که گفتم در يک سطح عمومي تر ميتوان آنها را وجه مشابهت همه انقلابها در عصر ما دانست. اما موضوع مهمتر تفاوتهاي ابن دو انقلاب و يا بعبارت بهتر خودويژگيهاي انقلاب آتي در ايران است.
خود ويژگيهاي انقلاب آتي
يک تفاوت اساسي در وضعيت سياسي امروز با سي سال قبل موقعيت تازه اي است که جنبشهاي اجتماعي اساسا در اثر و بدنبال انقلاب ۵۷ در جامعه پيدا کرده اند. در دوران حکومت شاه يک جنبش وسيع ملي- مذهبي در اپوزيسيون وجود داشت که از خميني و طرفدارانش تا سازمان مجاهدين و نيروهاي چپ سنتي را در بر ميگرفت. همه اين نيروها بدرجات مختلف نوعي شرقزدگي و مخالفت با فرهنگ و هنر غربي را نمايندگي ميکردند. چپ ترين شاخه اين جنبش طرفدار رشد صنعت و تجارت و سرمايه داري ملي و خودي بود و راست ترين جناح آن يعني خميني و اسلاميون يکنوع بازگشت تمام و کمال به جامعه فئودالي را نمايندگي ميکرد. اين خط تماما ارتجاعي و عقب مانده همانطور که اشاره کردم به راس انقلاب رانده شد و آنرا به شکست کشاند. مردم شکست خوردند اما جنبش ملي- مذهبي به مشروطه اش رسيد. جمهوري اسلامي گرچه بوسيله راست ترين بخش جنبش ملي مذهبي بنا گذاشته شد اما در واقع اهداف و آرمان مشترک کل نيروهاي ملي مذهبي ( استقلال از آمريکا، بازگشت به فرهنگ خودي، صنايع مستقل و غير مونتاژ و غيره) از چپ تا راست را متحقق کرد و به اين ترتيب کل اين نيروها از اپوزيسيون خارج شدند، يا تماما از رژيم دفاع کردند و يا حداکثر زماني که رژيم آنها را از خود راند انتقادشان به انحصارگري و تماميت خواهي خط امام و استحاله به يک نوع جمهوري اسلامي و اسلام نوع ديگر محدود شد.
از سوي ديگر در اثر انقلاب ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني که بوسيله سلطنت طلبان نمايندگي ميشد در اپوزيسيون و در برابر جمهوري اسلامي قرار گرفت. جنبش سلطنت طلب خواهان احياي وضعيت گذشته است و از همين رو آينده اي ندارد. هيچ جامعه اي آزادي و برابري و آمال و آرزوهاي انساني خود را در گذشته جستجو نميکند.
هيچيک از اين جنبشها نه زائيده و حاصل انقلاب ۵۷ بودند و نه اصولا ربطي به خواستها و آمال انقلاب داشتند. جابجا شدن جنبش ملي اسلامي و جنبش ناسيوناليسم سلطنتي در پوزيسيون و اپوزيسيون را بايد در واقع تحولات سياسي در صف صد انقلاب بحساب آورد. مردمي که انقلابشان را تاراج کرده بودند بوسيله هيچيک از اين دو جنبش نمايندگي نميشدند.
يک nستاورد انقلاب ۵۷ شکل گيري يک جنبش آنساني، راديکال، و سوسياليستي بود که در ادامه خود به حزب کمونيست کارگري رسيد. اين جنبش نماينده واقعي شوراها، کارگران صنعت نفت و کارگران خارج از محدوده، زنان و دانشجويان و توده عظيم مردمي بود که به انقلاب ۵۷ شکل دادند. امروز اين جنبش و حزب ککونيست کارگري پرچم انقلاب آينده را دردست دارد و صف انقلاب را در برابر کليه نيروهاي ضد انقلابي در حکومت و در اپوزيسيون نماينگي ميکند. به نظر من وجود و حضور حزب کمونيست کارگري در متن شرايط سياسي حاضر مهمترين و اساسي ترين تفاوت شرايط سياسي امروز با دوره انقلاب ۵۷ است.
اگر در دوره شاه جنبش ملي – اسلامي فضاي سياسي اپوزيسيون را تحت تاثير خود داشت امروز اين کمونيسم کارگري است که رنگ خود را به اعتراضات و مبارزات توده اي زده است. براي اولين بار در تاريخ ايران کمونيسم کارگري و نقد و اعتراض سوسياليستي به وضعيت موجود در ميان مردم جا باز کرده و گسترش يافته است. براي اولين بار سرود انترناسيونال در گردهمائيها خوانده ميشود و شعار سوسياليسم بپا خيز و سوسياليسم يا بربريت در تظاهراتها مطرح ميشود. و براي اولين بار طبقه حاکم به قدرت چپ در جامعه اعتراف ميکند و از حضور "شبح لنين" در دانشگاهها بخود ميلرزد.
اين شرايط به اين معني است که اين بار توده مردم از حزب و جنبش سوسياليستي و انساني طبقه کارگر الهام ميگيرند و نقد و اعتراضشان به رژيم و نظام موجود از يک موضع انساني و سوسياليستي است.
اين فضاي چپ و راديکال بشارت دهنده شکل گيري يک انقلاب چپ و سوسياليستي در جامعه است. اين بار بر خلاف دوره انقلاب ۵۷ جنبش سرنگوني طلبانه روشن و شفاف ميداند چه نميخواهد و به چه اعتراض دارد. انقلاب تحولي سلبي است. هر انقلابي عليه حکومت، عليه وضع موجود و براي نفي و درهم کوبيدن نظم موجود شکل ميگيرد. توده مردم انقلاب کننده خواستهاي انساني و آزاديخواهانه و برابري طلبانه خود را در قالب اين حرکت نفي اي و اعتراضي بيان ميکنند. و پيروزي و عدم پيروزي انقلاب، دقيقا به اين امر بستگي پيدا ميکند که اين حرکت نفي اي تا چه حد ميتواند خواستها و آرمانهاي انساني توده انقلاب کننده را برآورده کند. انقلاب ۵۷ شکست خورد چون نفي نظام سلطنتي آزادي و برابري را بهمراه نياورد. چون جريان ارتجاعي اسلامي و شخص متحجري مثل خميني نماينده "مرگ بر شاه" شد و در نتيجه ارتجاع اسلامي بجاي ارتجاع سلطنتي نشست. اما امروز پرچم انقلاب در دست حزب ما است. اعتراض مردم به وضع موجود ديگر نه با جريانات ارتجاعي و کپکزده ملي- مدهبي، بلکه با جنبش کمونيسم کارگري تداعي ميشود و حزب کمونيست کارگري به سرعت و هر روز بيش از گذشته به نماينده "نه" انقلابي مردم تبديل ميشود. مضمون اين "نه" از هم اکنون مهر آزاديخواهي و برابري طلبي سوسياليستي طبقه کارگر را بر خورد دارد: نه به حکومت اسلامي، نه به دخالت مذهب در دولت و قوانين و آموزش پرورش و کليه شئونات زندگي مردم، نه به اعدام، نه به سنگسار و قصاص، نه به آپارتايد جنسي، نه به بيحقوقي کودک، نه به تبعيض و فقر ، و نه به بربريت سرمايه داري! اين بار مردم بروشني ميدانند چه نميخواهند و به چه اعتراض دارند، اين يک اعتراض انساني و ريشه اي و عميق به وضعيت موجود است و حزب ما در شکل دادن به آن نقشي اساسي داشته است. اين بار حزب ما تضمين ميکند که نفي وضع موجود و سرنگوني جمهوري اسلامي آزادي و برابري و رفاه را به ارمغان خواهد آورد.
متن اوليه اين نوشته را ناصر احمدي پياده و تايپ کرده است*
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar